Alireza Talischi Alamdar

Alamdar

تا رسیدم به فرات و بنشستم لب آب
تا رسیدم به فرات و بنشستم لب آب
یادم آمد ز کبودی لب طفل رباب
یادم آمد ز کبودی لب طفل رباب
نَبوُد صبر و قرارم 
گره افتاده به کارم
نبود صبر و قرارم 
گره افتاده به کارم
من علمدارم علمدار 
من علمدارم علمدار
بر حسینم یار و غمخوار
بر حسینم یار و غمخوار
نه سری مانده نه دستی 
نه سری مانده نه دستی
کمرم را تو شکستی 
کمرم را تو شکستی
چه بگویم به سکینه چو سراغت گیرد
چه بگویم به سکینه چو سراغت گیرد
گر بفهمد تو شدی کشته بدان میمیرد
گر بفهمد تو شدی کشته بدان میمیرد
نَبوُد صبر و قرارم 
گره افتاده به کارم
نبود صبر و قرارم 
گره افتاده به کارم
من علمدارم علمدار 
من علمدارم علمدار
بر حسینم یار و غمخوار
بر حسینم یار و غمخوار
نه سری مانده نه دستی 
نه سری مانده نه دستی
کمرم را تو شکستی
کمرم را تو شکستی

See More

See Less

More from Alireza Talischi

Similar

Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *