کنج خرابه شام یه دختر سه ساله
تو آدمای اونجا هیشکیو دوست نداره
عمری نداره اما کوتاه و قد خمیده
الان درست یه روزه که باباشو ندیده
تو آدمای اونجا هیشکیو دوست نداره
عمری نداره اما کوتاه و قد خمیده
الان درست یه روزه که باباشو ندیده
چشماش به راه و گریون منتظرش نشسته
داغ داداش رو قلبش دل کوچیکش شکسته
نامردی پاره کرده اون چادر نمازش
سیلی به صورتش زد جای یه بار نوازش
جای یه بار نوازش
آسمون خون جای اون آسمونه نیلی
ضربه های تازیانه اشکای رو جای سیلی
یه بی مروت از دور یه سینی توی دستش
نور تو سینی رو دید چیز که میپرستش
تو لحظه رسیدن تو عین گریه و درد
وقتی تو سینی رو دید طفلکی دید و غش کرد
طفلکی دید و غش کرد
سر بابا رو بغل کرد بعدش یهو خوابش برد
نذاشت کسی بفهمه اونم مثل باباش مرد
لالا لالا رقیه بخواب عزیز بابا
دست مارم میگیری ببری پیش آقا
See Less
Comment