Alireza Talischi 175

175

يه ماهي داشت ميخواست آزاد باشه
ميخواست دريا بره شاد باشه
ميونشون يکم دوري فقط بود
ولي دريام يکم بي معرفت بود
دنباله ماهيه تا دريا رسيده
اما دريا هم ازش قطع اميده
هرکي برگشته نشونيشو نداره
يکي ميگفت ديدتش بيقراره بيقراره
مادري که جز خدا راهي نداره
احتياجي به شناسايي نداره
چون قراره تويه انتظار بميره
بايدم عشقشو اشتباه بگيره
بوشو حس ميکنه تو همين حوالي
گريه ميکنه واسه يه تنگه خالي
ميسپاره پيداش کنن ميشينه هرجا
خونشو ميبره تا نزديک دريا
بي هوا براش ميخواد غذا بريزه
هرکسي شبيه شه خيلي عزيزه
بس که تو دلش پر از غصه و درده
درد زانوهاشو هيچوقت حس نکرده
مادري که جز خدا راهي نداره
احتياجي به شناسايي نداره
چون قراره تويه انتظار بميره
بايدم عشقشو اشتباه بگيره

See More

See Less

More from Alireza Talischi

Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *