پاییز در راه است
وَ من
سر از پا نمیشِناسم
از راه که برسد
اتراق که بکند و کولهبارِ
زرد-نارنجی-قرمزش را زمین بیاندازد
دوباره شاعر خواهم شد
دوباره پوستِ چنارهایِ خیس را بو خواهم کرد
دوباره در کوچهباغهایِ پیرِ کسالت
کلاغهایِ منفردِ انزوا را نظارهگر خواهم شد
وَ “فروغ” را به بَر خواهم کشید
پاییز در راه است
پاییز با آن آفتابِ سبک
با آن برگهایِ افیونی که بر لبِ خشکِشان
همیشه حرفِ خشخاش است!
مدادم را برمیدارم، تراشم را، وَ یک دفترچهی کاهی
در تَه و تویِ کولهبارِ پاییز
همیشه شعری هست که سوغاتِ تنهاییست
همیشه شعری هست با عطرِ خاکِ نمناک
وَ من
سر از پا نمیشِناسم
از راه که برسد
اتراق که بکند و کولهبارِ
زرد-نارنجی-قرمزش را زمین بیاندازد
دوباره شاعر خواهم شد
دوباره پوستِ چنارهایِ خیس را بو خواهم کرد
دوباره در کوچهباغهایِ پیرِ کسالت
کلاغهایِ منفردِ انزوا را نظارهگر خواهم شد
وَ “فروغ” را به بَر خواهم کشید
پاییز در راه است
پاییز با آن آفتابِ سبک
با آن برگهایِ افیونی که بر لبِ خشکِشان
همیشه حرفِ خشخاش است!
مدادم را برمیدارم، تراشم را، وَ یک دفترچهی کاهی
در تَه و تویِ کولهبارِ پاییز
همیشه شعری هست که سوغاتِ تنهاییست
همیشه شعری هست با عطرِ خاکِ نمناک
See Less
Comment