من واژه هایت را چنین کنار هم تا چیده ام
زیباترین شعر شدی که تا به حال شنیده ام
جنگ میان عقل و دل دیگر آتش بس شده
از آن زمان که عشق تو واجب تر از نفس شده
من سوی چشمم را دهم بر راه تو فانوس شود
آنقدر می گریم که دریای تو اقیانوس شود
گر تو بخواهی میشوم من حبس در زندان عشق
عاشق نترسد هیچ وقت از هی هی چوپان عشق
آنکس که شد با عشق بد در زندگی در به در است
میشود آدمی که از خدای خود بی خبر است
من عاشق تو میشوم که خوب زندگی کنم
من انتخاب میکنم با تو دیوانگی کنم
من سوی چشمم را دهم بر راه تو فانوس شود
آنقدر می گریم که دریای تو اقیانوس شود
گر تو بخواهی میشوم من حبس در زندان عشق
عاشق نترسد هیچ وقت از هی هی چوپان عشق
زیباترین شعر شدی که تا به حال شنیده ام
جنگ میان عقل و دل دیگر آتش بس شده
از آن زمان که عشق تو واجب تر از نفس شده
من سوی چشمم را دهم بر راه تو فانوس شود
آنقدر می گریم که دریای تو اقیانوس شود
گر تو بخواهی میشوم من حبس در زندان عشق
عاشق نترسد هیچ وقت از هی هی چوپان عشق
آنکس که شد با عشق بد در زندگی در به در است
میشود آدمی که از خدای خود بی خبر است
من عاشق تو میشوم که خوب زندگی کنم
من انتخاب میکنم با تو دیوانگی کنم
من سوی چشمم را دهم بر راه تو فانوس شود
آنقدر می گریم که دریای تو اقیانوس شود
گر تو بخواهی میشوم من حبس در زندان عشق
عاشق نترسد هیچ وقت از هی هی چوپان عشق
See Less
Comment