عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا نکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
پیرو خورشید یا آینه باش
هر چه عریان دیدهای افشا مکن
ای که ازلرزیدن دل آگهی
هیچکس را هیچ جا رسوا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
زر به دست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودنست
عیب را در این و آن پیدا مکن
زر نداری مشت خود را وا نکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
پیرو خورشید یا آینه باش
هر چه عریان دیدهای افشا مکن
ای که ازلرزیدن دل آگهی
هیچکس را هیچ جا رسوا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
زر به دست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودنست
عیب را در این و آن پیدا مکن
See Less
Comment