نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کردهام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمهای
زخمهای تا برکشم آواز خویش
بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفاست
با سرانگشت وفا نازش کنید
پُر کن این پیمانه را ای همنفس
پُر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور مِی
باز گویم قصه افسون او
نیست یاری …
ناله پنهان کردهام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمهای
زخمهای تا برکشم آواز خویش
بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفاست
با سرانگشت وفا نازش کنید
پُر کن این پیمانه را ای همنفس
پُر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور مِی
باز گویم قصه افسون او
نیست یاری …
See More
See Less
Comment