همچو پروانه دور تو گشتم دل نداری که نداری
بی تو من سوختم چش به در دوختم دل نداری که نداری
روح تو جدا شد از من تو که بودی وصله تن
بعد تو من ماندمو شهر پر از غم
بی عاطفه ی من چرا نمیروی تو از حافظه ی من
چه میشد که بودی کمی باب دل من
بی عاطفه ی من
بی عاطفه ی من بعد تو در شهر دلم باران نبایرید
تو چه میفهمی عزیز دل که نداری که نداری
در این خانه هنوز مانده بوی عطر تو
زیر باران میروم من بدون چتر تو
نشود فاش کسی آنچه بر دلم گذشت
از تو چه مانده برایم بجز اندوه جز اشک
بی عاطفه ی چرا نمیروی تو از حافظه ی من بی عاطفه ی من
بی عاطفه ی من بی تو در شهر دلم باران نبارید
تو چه میفهمی عزیز دل که نداری که نداری
بی تو من سوختم چش به در دوختم دل نداری که نداری
روح تو جدا شد از من تو که بودی وصله تن
بعد تو من ماندمو شهر پر از غم
بی عاطفه ی من چرا نمیروی تو از حافظه ی من
چه میشد که بودی کمی باب دل من
بی عاطفه ی من
بی عاطفه ی من بعد تو در شهر دلم باران نبایرید
تو چه میفهمی عزیز دل که نداری که نداری
در این خانه هنوز مانده بوی عطر تو
زیر باران میروم من بدون چتر تو
نشود فاش کسی آنچه بر دلم گذشت
از تو چه مانده برایم بجز اندوه جز اشک
بی عاطفه ی چرا نمیروی تو از حافظه ی من بی عاطفه ی من
بی عاطفه ی من بی تو در شهر دلم باران نبارید
تو چه میفهمی عزیز دل که نداری که نداری
See Less
Comment